سلام دوستان
چند روز پیش یه شعر خوندم خیلی به دلم نشست
ولی بازم مل همیشه ندونستم مال کی بود
دوست دارم بنویسمش شما هم بخونین مطمئنم خوشتون میاد
قاصدک غم دارم
غم آوارگی و دربدری
غم تنهایی و خونین جگری
قاصدک وای به من همه از خویش مدا می رانند
همه دیوانه و دیوانه ترم می خوانند
مادر من غم هاست
مهد و گهواره ی من ماتم هاست
قاصدک در یابم! روح من عصیان زده و طوفانیست
آسمان نگهم بارانیست.
قاصدک غم دارم
غم به اندازه ی سنگینی عالم دارم
قاصدک غم دارم
غم من صحراهاست
افق تیره ی او ناپیداست
قاصدک دیگر از این پس منم و تنهایی
و بخ تنهایی خود در هوس عیسایی
وبه عیسایی خود منتظر معجزه ای غوغایی
قاصدک زشتم من زشت چون چهره سنگ خارا
زشت مانند زال دنیا
قاصدک حال گریزش دارم
می گریزم به جهانی که در آن پستی نیست
پستی و مستی و بد مستی نیست
می گریزم به جهانی که مرا ناپیداست
شاید آن نیز فقط یک رویاست!